پُک میزند او درد را، حالش خراب است
پُک میزند او درد را، حالش خراب است روحش دچار غم اسیر اضطراب است میسوزد از هذیان و هر شب در خودش باز زندانی این شعله های بی حساب است بر هر طرف رو میکند دریاست اما حتی خودِ دریا برایش یک سراب است بر پوستش دارد ترک های زیادی هر استخوانش مثل تیری در […]